سلام من نویسنده جدیدم و اومدم با رمان جادو پنهان🎆✨
♡~☆~♡~☆~♡~☆~♡~☆~♡~☆~♡~☆~♡
سلام من مرینت هستم 19سالمه و داخل مدرسه جادوگر ها درسم می خونم امروز روز اولم که به مدرسه جادوگرها میرم، من پدر و مادرم 3 سال پیش از دست دادم🥲
من یه دوست به اسم تانیا دارم
راوی"
مرینت داشت لباسش رو می پوشید تانیا هم کنارش، که یهو تانیا گفت: دختر من عاشق یه پسره شدم داخل کلاس خودمونه خیلی خوش تیپه ، بیا بریم الان داره برای مجله اش داخل پارک عکس می گیره اسمش الکس یه برادر داره به اسم آدرین •
مرینت"
دنبال تانیا راه افتادم رفتیم پارک، الکس و آدرین داشتن عکس می گرفتن، وقتی آدرین رو دیدم یه حسی••••••••
ببخشید که این پارت کم بود اما برای پارت بعد جبران می کنم🧸